پارت ۸۵ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۵
ا،ت ویو
الان من بودم و کلی سوال در مورد آینده
نشسته بودم و به در و دیوار نگاه میکردم و گریه میکردم
بعد از چند ساعت فکر کنم ظهر بود که یه سینی پر از غذا برام آوردن
شروع کردم به خوردن غذام نه برای اینکه گشنم بود برای اینکه خودمو سرگرم کنم و کمتر به آینده فکر کنم
بعد از چند مین غذام تموم شد خدمتکاری که سینی رو آورده بود دوبارع برد
و درو قفل کرد
فلش بک به شب
یکم استراحت کردم ولی مگه از استرس خوابم میبره
در باز شد و پدرم با چندتا برگه ی توی دستش وارد اتاق شد ، از جام پاشدم و مقابلش وایستادم
پ،ت : اینو امضا کن ، برگه ی طلاقتونه
ا،ت : امضا نمیکنم
پ،ت : امضا میکنی ، ا،ت انقد با من یکی به دو نکن امضا کن (امضا کن رو با داد گفت)
ا،ت : امضا نمیکنم
پ،ت : باشه خوددانی
پ،ت: خدمتکار (داد)
خدمتکار اومد و گفت
خدمتکار : بله آقا ؟
پ،ت : از این به بعد به ا،ت غذا و آب نمیدین
ا،ت : چی ؟
خدمتکار : چشم
پ،ت : همین که شنیدی
دوباره رفت و درو پشت سرش بست
مهم نیس اصن اشتها هم نداشتم
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بخوابم هنوز کمرم درد میکرد به لطف جناب جئون
۳ روز بعد
پدرم هر روز برگه ی طلاقو میارع که امضا کنم اما امضا نمیکنم ، ولی امروز تصمیم گرفتم امضا کنم ولی با خون
منظورم اینه خودمو میکشم ، دنیای بدون کوک اصلا بدرد نمیخورع
درسته زمان زیادی باهم نبودیم ولی خیلی بهش وابسته شدم ، الان دلم براش یه زره شدع کاش میشد قبل مرگم ببینمش ، اما خب مثل اینکه این سرنوشتمه
رفتم به سمت حموم و تیغی که اونجا بودو ورداشتم ، سرم به خاطر چند روز غذا و آب نخوردن خیلی گیج میره
بعد از برداشتن تیغ دوست دارم از ته دلی به کوک که اصلا از ماجرا خبر ندارع گفتم با اینکه میدونم نمیشنوه اما خب ....
خواستم قبلش یه نامه ی خداحافظی برای کوک بنویسم پس رفتم و یه خودکار و کاغذ ورداشتم
( سلام کوکی ی کیوتم ، منم ا،ت ، همونی که وقتی تو برسی دیگه این دنیا نیست ، امیدوارم بدون من خوشحال و خوشبخت باشی و زندگی خوب رو تجربه کنی ، لطفا به خاطر من ناراحت نشو و گریه نکن ، به جاش برو با کسی که باهاش عشق و آرامش رو باهم تجربه کنی و باهاش خوشبخت شو و به پای هم پیر شین ، ممنون که هرچند زمان کمی بود ولی بهترین دوره ی زندگیمو برام رقم زدی و باعث شدی معنی واقعی ی عشق رو بفهمم ، مثل اینکه این سرنوشت ما بودع که با اجبار ازدواج‌ و با اجبار از هم جدا شیم ، امیدوارم بدون من بتونی خوش باشی و بچه های قد و نیم قد داشته باشی ، ولی لطفا فراموشم نکن و هر از گاهی به من که زیر خاک خوابیدم سری بزن و باهام درد و دل کن ، برات از ته دلم آرزوی خوشبختی و شادی و سلامتی میکنم ، ببخشید اگه ناراحتت کردم یا میکنم ، و در آخر .... تا آخرین لحظه ی عمرم عاشقت میمونم و هستم ، خدانگهدار )
در تمام مدت که داشتم این نامه رو مینوشتم اشکام عین ابر بهاری میریختن
نامرو تا کردم و نوشتم از طرف ا،ت برای کوک و گذاشتم روی تختم و رفتم تیغو ورداشتم و شاه رگمو بریدم و آخرین حرفی که زدم
ا،ت : کوک عاشقتم
و سیاهی مطلق ......


خودمم عر زدم و داشتم گریه میکردم 🤣
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۱۷)

اینقد ترسویی که بلاک میکنی 😏حداقل میذاشتی جوابتو میدادم ترسو...

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

وقتی تو دعوا بهت آسیب میزنن و بیهوش میشینامجون:(بغض کرده) بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط